سرزمین عجایب
از اوایل ماه اکتبر 2009 مردم هند تدارک برگزاری یکصد و چهلمین سالروز تولد روح بزرگ ملت هند (مهاتما گاندی) را به بهترین وجه دیدند. گاندی در دوم اکتبر 1869 در یک خانواده بسیار سنتی در پوربندا (گجرات) از ایالت «کاتیاور» به دنیا آمد. قلم تقدیر اینچنین بر لوح تاریخ هند رقم خورده بود که او بتواند در 78 سالگی ملتی که از ادیان و مذاهب و آداب و رسوم گوناگون و زبانهای متفاوت تشکیل میشدند، متحد ساخته و شبه قاره هند را به استقلال برساند. حال که هنوز در ماه اکتبر به سر میبریم به این انگیزه تاریخچه کشوری را که گاندی در آن پرورش یافته و در بیداری اش در مبارزه با استعمار کوشش کرده و نقش موثر داشته است، از دید تیزبین خوانندگان میگذرانیم.
هندوستان از دورترین زمان تا رسوخ مغولان به این سرزمین
شبه قاره هند دارنده باستانیترین تمدن و فرهنگ بزرگ جهان است. آریاییها در فاصله 2500 تا 2000 سال قبل از میلاد مسیح از طریق تنگه خیبر، از راه افغانستان کنونی وارد شبه قاره هند یعنی جایی که امروز به پاکستان و هندوستان معروف است، شدند. آنها ابتدا با هم نژادان خود که نیاکان ایرانیان کنونی هستند، در منطقه «اوراسیا» (منطقهیی بین اروپا و آسیا در ناحیه آرال) زندگی میکردهاند. قبل از ورود آریاییها به شبه قاره هند در منطقه «موهنجودارو» تمدنهای شهری مهمی که در فاصله دوران ماقبل تاریخ و تاریخی است، کشف شد که در مقایسه با تمدن «میان رودان» در دوره سومریها تقریباً به هم نزدیک هستند. آریاییها با هجوم خود، اقوام بومی گندمگون منطقه شمال شبه قاره را که به «دراویدی» مشهور بودند به سمت جنوب راندند. این دسته از آریاییها برخلاف عموزادههای ایرانی خود که «اهورامزدا»پرست شدند، ایجادکننده دین «برهمایی» شدند.
«برهما» از خدایان بزرگ هند با «ویشنو» خدای آمر موجودات و «شیوا» خدای خراب کننده موجودات، تثلیث مقدس هندوها را نشان میدهد. کتاب مقدس آنها به نام «ودا» است که به زبان سانسکریت به معنی «دانش» است که دربردارنده نوشتههای مقدس هندوییسم است. اگر به افسانهها و اساطیر ایران باستان و هندوستان مراجعه کنیم خواهیم دید در بعضی از داستانها، قهرمانان اسطورهیی با هم شباهت نزدیک دارند. مورخان اروپایی میگویند هندوستان گهواره همه گونه مکتبهای فلسفی شد و تلاشهای فکری، فلسفی و دینی هندوها در مجموعه نوشتههایی که به نام «اوپانیشاد» شهرت دارد، موجود است. به عقیده آنها، اوپانیشاد نشان دهنده کوششهای فکری انسان است در کشف معنای جهان هستی. در کتاب ودا و بخشهای مختلف آن، مقررات مذهبی هندوها و در «اوپانیشاد» نکات فلسفی آیین هندو نوشته شده است. با تسلط آریاییها بر هندوستان به ویژه شمال هند، گروهی که اصلاً از بومیان هند بودند به نام «پاریا» (نجس) خوانده شدند. از آن پس در هند، سیستم اجتماعی بسته ایجاد شد که در اصطلاح جامعه شناسان امروز به «کاست» معروف است. زمانی که گاندی وارد عرصه سیاسی شد، برای تحقق اتحاد بین اقشار ملت هند، طبقه نجس را «هاریجان» (مخلوقات خداوند) و کمی بالاتر به معنی «فرزندان خداوند» خطاب کرد. اگر کوششهای گاندی نبود، وحدت اقوام مختلف هندی به صورت یک ملت با اختلافات شدید مذهبی و نژادی و زبانی تحقق نمییافت. اقوام جنوبی مانند دراویدیها و تامیلیهای غیرآریایی که بخشی در آنها به سیلان مهاجرت کردند، در اثر مجاهدتهای گاندی در دوران استقلال، این احساس در آنها ایجاد شد که در واقع میتوانند در قالب یک ملت جا بگیرند.
پیدایش آیینهای «بودا» و «جی نیزم»
در قرن ششم ق م در یکی از مناطق خودمختار شمال هند به نام نپال در دامنه هیمالیا، فرزند حاکم آنجا که از دودمان «ساکیا» بوده و در تاریخ تحت عنوان «سید آرتاگوتاما ساکیامونی» مشهور شد، آیین جدیدی به نام «بودا» را ابداع کرد. این اشراف زاده نپالی چند منظره حزنانگیز در زندگی خود ملاحظه کرد و دست از جاه و جلال کشید و به پوچی زندگی پی برد و به ریاضت پرداخت و در زیر درختی به نام «بودی» دلش روشن شد و راه سلامت زندگی موجودات را یافت. از این جهت که زیر درخت «بودی» دلش روشن شد به «بودا» مشهور شد. بودا میگفت انسان باید با تمام موجودات از انسان گرفته تا حیوانات مهربان باشد و در زندگی ریاضت بکشد تا روحش اعتلا پیدا کند. آیین «جی نیزم» دین دیگری است که در همان زمان به وسیله شخصی به نام «ماهاویرا» به وجود آمد. آیین بودا و «جی نیزم» به موازات هم رشد کردند. بودا تا زمانی که زنده بود آیین خود را در منطقه «ماگادا» (بیهار جنوبی) و بنارس تبلیغ کرد و بعد از مرگش، امپراتور «آشوکا» آیین بودا را دین رسمی هند کرد. آیین جی نیزم بسیار شبیه معتقدات بودا است. «ماهاویرا» با قربانی کردن هر موجود جانداری مخالف بود. رالف لین تون مورخ امریکایی در کتاب معروف خود به نام سیر تمدن میگوید در قرن ششم ق م «بودا» و «ماهاویرا» با آنکه از طبقه اشراف بودند، هر دو در سلک مرتاضان درآمدند. مهمترین اصول مشترک در آیین بودا و «جی نیزم» علاوه بر ریاضت جسم، «آهیمسا» (بی آزاری) است. مهاتما گاندی از نظر قبول تز بیآزاری به هر موجود زنده، میتوان گفت به شدت تحت تاثیر آیین «جی نیزم» قرار گرفته بود.
ظهور امپراتوران بزرگ در هند
در قرن پنجم ق م هخامنشیان بر شمال هند چیره شدند، در حالی که در نقاط دیگر هند، حکومتهای ملوکالطوایفی یافت میشد. اسکندر مقدونی در 326 ق م شمال غربی هند را گرفت ولی به زودی خاک هند را ترک کرد و اثری از خود به یادگار نگذاشت. بعد از مراجعت اسکندر یکی از سرداران هندی به نام «جاندرا گوپتا» که یونانیها به او «ساندراکوتوس» میگفتند، سلسله «موریا» را تشکیل داد. نوه اش «آشوکا» دو قرن بعد از مرگ بودا، دین بودا را در هند رسمیت داد ولی در عین حال آزادی مذهبی را در هند برقرار کرد. او با آنکه مدتها با پیروی از آیین بودا به ریاضت پرداخت ولی مزاحم طرفداران آیین هندو نشد. در زمان او آیین بودا به سیلان رسوخ کرد. بعد از مرگ آشوکا، خاندان موریا رو به انحطاط نهاد زیرا یونانیهای باقیمانده در باکتریا (بلخ) شمال هندوستان را گرفتند و طولی نکشید حکومت «کوشانی» از کابل تا پنجاب را تسخیر کردند. شاهان کوشانی توانستند مجسمههایی از بودا را در افغانستان و هند برپا کنند. در 320 میلادی در منطقه ماگادا (بیهار جنوبی)، امپراتوری ملی هند به نام «گوپتا» تاسیس شد. در زمان این سلسله سیستم «کاست» (رسم طبقاتی) احیا شد که طبق کتاب «ودا» مردم به چهار طبقه به این شرح تقسیم میشدند؛ 1- برهمایان (روحانیون و دانشوران)، 2- کشتاریا (جنگجویان)، 3- وای سیا (کشاورزان)، 4- سودرا (کارگران).
از آنجایی که یکی از این امپراتوران به نام «سامودرا گوپتا» (385 - 335م) در زمره طبقه «کشتاریا» بود، مدافع سیستم کاستی در هند شد و از این جهت برهمانان مذهب هندو از او حمایت کردند. به علت تقویم نظام کاست، اقلیت اشرافی هند به نام «راجهها» صاحب امتیازاتی شدند. در عین حال در سایه آزادی مذهبی، بوداییها نیز توانستند در تبلیغ آیین خود موفقیت حاصل کنند. پادشاهان معروف گوپتا عبارت بودند از «چاندرا گوپتای دوم» (414 - 385 م) و بالاخره «گومارا گوپتا». در زمان سلطه این سلسله بر هند به علوم، هنرها و ادبیات توجه شایانی شد. یکی از فیلسوفان دوره گوپتا به نام «ویج ناناوادا» میگفت «جز فکر هیچ چیز نیست». از این جهت میتوان ادعا کرد او را میتوان «دکارت هندی» نام نهاد زیرا «دکارت» 12 قرن بعد عقیده فلسفی خود را در قالب «میاندیشم پس هستم» ارائه کرد. همچنین در دوره فرمانروایی این سلسله که همزمان با دوره ساسانی بود، «برزویه حکیم» با مسافرت به هند، کتاب «کلیله و دمنه» و همچنین بازی شطرنج را به ایران آورد. علاوه بر این در زمان خاندان گوپتا «راه ادویه» از دو مسیر خشکی و دریا هندوستان را به آسیای صغیر و دریای سرخ متصل میکرد. از آن دو نقطه بود که ارتباط تجاری هندوستان با اروپا برقرار شد. سلسله گوپتا در 500 میلادی به وسیله هپتالیان که قوم صحراگرد مغولی بودند از میان رفتند.
از پادشاهی هارشا تا نفوذ مغولان بر هند
بعد از زوال امپراتوری گوپتا در شمال هند، ملوک الطوایفی برقرار شد و یکی از این ملوک به نام «هارشا» (647 - 606 م) طبق گفته «آرنولد توین بی» مورخ معاصر انگلیسی، ضمن اینکه خورشیدپرست بود، از مذهب بودایی نیز پیروی میکرد. با آنکه بودا در زمان حیاتش پیروانی از طریقه خود را به شرق آسیا فرستاده بود، ولی آنها به طور کامل موفق به گسترش کیش بودایی نشدند تا آنکه در زمان امپراتوری هارشا، یک نفر چینی به نام «هی یو آن - تانگ» از راه «تورفان» و سمرقند به مقصد زیارت و دیدن معابد بودایی در 630 میلادی به هند آمد. «رنه گروسه» در تاریخ آسیا مینویسد؛ «هی یوان» را «هارشا» به گرمی استقبال کرد و پس از آنکه تمام هند را گردش کرد، از همان مسیر اولیه به چین بازگشت. این طور به نظر میرسد که در این زمان، آیین بودا در چین و شرق آسیا و سپس از آنجا به ژاپن رسوخ کرد. بعد از مرگ «هارشا» مذهب بودایی به تدریج از هند رخت بربست یا در اقلیت قرار گرفت و مذهب برهمایی و دو شاخه ویشنویی و شیوایی جای آن را گرفت به طوری که در قرن شانزدهم میلادی عدهیی از زاهدان هندو مذهبی را از آیین «ویشنو» به نام سیک بر مذاهب هندو اضافه کردند و در شهر آمریتسار معبد بزرگی برای آنها ساخته شد. بعد از مرگ «هارشا» شمال هند به دست «راجپوتها» (پسران پادشاه) تقسیم شد. این شاهزادگان که در زبان هندی «راجپوت» نامیده میشوند از قبایل مهاجر آسیای مرکزی بودند که با هندوها آمیخته شده بودند. حکومت راجپوتها در شمال هند تا سال 1000 میلادی طول کشید. پس از فتح ایران توسط مسلمانان در 704 میلادی محمدبن قاسم سردار اسلامی توانست از طریق بلوچستان به دره سند وارد شود و میلیونها نفر به آیین اسلام گرویدند. پس از حمله سبکتکین در 986 و سپس محمود غزنوی و فتح بتکده سومنات راجپوتها نیز منقرض شدند و شبه جزیره هند به دست مسلمانان افتاد. هند در دست امرای مسلمان به صورت ملوکالطوایفی اداره میشد تا آنکه «بابر» (1530 - 1483) از نوادگان تیمور که به مغولی بودن خود افتخار میکرد توانست در 1504 شهر کابل را تسخیر و سپس لاهور را در 1524 تصرف کند و بر «ابراهیم شاه لودی» پیروزی یافته و دهلی و «آگرا» را اشغال و بنیانگذار سلسلهیی به نام مغولان کبیر (تیموریان هند) شود.
سلطنت مغولان (تیموریان هند) و هجوم استعمارگران اروپایی
قبل از آنکه مغولان بر هندوستان چیره شوند، پرتغالیها از راه دریانوردی به سواحل هند دستاندازی میکردند. واسکودوگاما دریانورد پرتغالی بعد از آنکه دماغه امید نیک را در جنوب آفریقا دور زده بود به سواحل «مالابار» در جنوب باختری هند رسیده (1498) و آنجا را تصرف کردند. سپس «فرانسیسکو آلمیدا» در 1510 یعنی 14 سال قبل از فتح دهلی به وسیله «بابو» منطقه ساحلی «گوا» را در هند به تصرف خود درآورد. در چنین وضعیتی بود که مغولان کبیر بر هند مستولی شدند. این سلسله به مدت 328 سال حکومت کرد یعنی از 1530 از سلطنت بابر تا سقوط بهادرشاه دوم و تبعید او توسط انگلیسیها به رانگون پایتخت برمه در 1858 که عمر این سلسله پایان داده شد. معروفترین پادشاهان این سلسله که توانستند بر هند سلطنت کنند عبارت بودند از 1- بابر (1530- 1526) 2- همایون (1556- 1530) 3- اکبرشاه (1605- 1556) 4- جهانگیر (1627- 1605) 5- شاه جهان (1658- 1628) 6- اورنگ زیب (1707- 1659) 7- بهادر اول (1712- 1707) 8- جهاندار (1712) 9- فرخ (1719- 1712) و بالاخره بهادر دوم که آخرین آنها بود. گورکانیان هند (مغولان هند) به سبب دور ماندن از زندگی چادرنشینی و خو کردن به دربارهای باشکوه و حرمسراهای مجلل شجاعت و جنگجویی را که از ویژگیهای مغولان و تیموریان بود از دست دادند و برای ماندن بر اریکه سلطنت هرگونه امتیازی به استعمارگران خارجی دادند. در زمان همایون شاه فرزند بابر پرتغالیها توانستند مناطق تجارتی سواحل مالابار را تصرف کنند. همایون چون قدرت حاکمیت نداشت برادرش بر او شورید و از جانب دیگر شیرشاه افغانی با حمله به هند باعث تضعیف او شد. لذا او به دربار شاه تهماسب صفوی پناه برد و به کمک ایران، کامران برادر خود را شکست داد و به تاج و تخت خود رسید. بعد از او اکبرشاه به سلطنت رسید. اکبر فقط به امور دربار رسیدگی میکرد. در زمان این پادشاه به سال 1559 ملکه الیزابت اول پادشاه انگلستان کمپانی هند شرقی انگلیس را تاسیس کرد و نمایندگانی نزد اکبرشاه فرستاد و امتیازات تجاری بسیاری از او گرفت. در زمان اکبرشاه ملقب به بزرگ «هامو» یک سردار افغانی دهلی را تصرف کرد ولی «بیرام خان» از سرداران او متجاوز افغانی را کشت و دهلی را آزاد کرد.
اکبرشاه در 1562 با یک شاهزاده خانم راجپوت به نام «عنبر» که بعداً مادر جهانگیر شد، ازدواج کرد و مالیات جزیه اسلامی را در 1564 از غیرمسلمانان لغو کرد. در زمان اکبرشاه دربار به جایگاهی برای مباحثه پیروان مذاهب هندو، جی نیزم، مسیحی و زرتشتی تبدیل شد. در 1604 همزمان با سال آخر سلطنت اکبرشاه پادشاه فرانسه به نام هانری چهارم جهت رقابت با انگلستان کمپانی هند شرقی فرانسه را تاسیس کرد تا با دولت انگلستان در هند رقابت کند. کمپانی هند شرقی فرانسه نمایندگانی نزد جهانگیر پادشاه گورکانی به دهلی فرستاد ولی نتوانست امتیازات زیادی بگیرد اما رقیب او یعنی انگلستان در زمان سلطنت جیمز اول به سال 1611 امتیازات زیادی از هندیها گرفت و «سرتوماس رو» بعد از گرفتن امتیازات برای انگلستان پرتغالیها را از «سورات» اخراج کرد. جهانگیر که معاصر شاه عباس اول بود برای تامین مخارج دربار خویش سرزمین مدرس در جنوب هند را به انگلیس فروخت. جانشین جهانگیر یعنی «شاه جهان» به مدت 20 سال مقبرهیی به نام تاج محل برای زوجهاش ممتازمحل ساخت. او در زمان حیات همسرش کاخی به نام «خاص محل» بنا کرد. معماران این بناها اکثراً ایرانی ولی از استادان هندی، ونیزی و سایر ممالک نیز سود برده شد. بعد از او نوبت سلطنت به «اورنگ زیب» رسید. (1659) او به سبب جنگهای داخلی به پول احتیاج داشت و از این جهت به امتیازات کمپانی هند شرقی افزود و به این علت دچار شورش فرد وطنپرستی چون «سیواجی» شد که رهبر طایفه «مارات» بود. او در منطقه «دکن» حکومت داشت. در این شورش منطقه بیجاپور به دست سیواجی افتاد و اورنگ زیب مجبور شد به او لقب «راجه» بدهد. (راجه یک لقب اشرافی در هند است). قدرت کمپانی هند شرقی انگلیس زمانی زیادتر شد که نماینده کمپانی عنوان فرماندار کل بنگال و هند را کسب کرد. این انحطاط در حکومت هند ادامه داشت تا اینکه در پی شکست پادشاه گورکانی در جنگ پلاسی و «بوکسار» (1757) پادشاه گورکانی کاملاً مطیع کمپانی هند شرقی انگلیس شد. در نتیجه این شکستها بود که ولایت وسیع بنگال تحت حاکمیت انگلیسیها درآمد. در زمان محمدشاه گورکانی که پادشاه بیلیاقتی بود نادر به سال 1739 به هند حمله برد و مدتی دهلی را در تصرف داشت و با غنائمی به ایران بازگشت. شکست محمدشاه باعث شد گورکانیان در نبردهای پلاسی و بوکسار دچار شکست شوند. در 1746 دوپلکس نماینده کمپانی هند شرقی فرانسه توانست بندر مدرس را که قبلاً انگلیسیها به تصرف درآورده بودند، تصاحب کند. از این جهت نماینده کمپانی هند شرقی (رابرت کلایو) مامور شد امتیازاتی از پادشاه گورکانی بگیرد. لذا ولایت وسیع بنگاله به مالکیت پادشاه انگلستان درآمد.
عاقبت دو کشور فرانسه و انگلستان طبق عهدنامه پاریس در 10 فوریه 1763 توافق کردند فرانسه به نفع انگلستان پای خود را از هند بیرون ببرد ولی نفوذ خود را در آفریقا افزایش دهد. از آن پس دولت انگلیس به کمپانی اخطار کرد به خود عنوان دیوان و دولت بدهد. با آنکه بهادرشاه گورکانی در 1782 از کشور تبعید شده بود ولی سلطه کامل استعمار انگلیسی بر هند میسر نشد مگر آنکه تیپو سلطان (تیپوصاحب) مهاراجه میسور فرزند حیدرعلی خان بهادر را که بعد از مرگ حیدرعلی به سلطنت میسور رسیده بود از پیش پای خود بردارد. انگلستان مجبور شد در 1784 پیمان صلحی با تیپوسلطان امضا کند. تیپوصاحب دشمن سرسخت بریتانیا بود و در نهان با فرانسویهای مقیم «پوندیشری» رابطه داشت. در 1788 عاقبت با حمله قوای انگلستان به «سریناگاپاتام» پایتخت تیپوسلطان و سپس قتل او بر سراسر هند چیره شد. از آن زمان به بعد هندوستان تبدیل به یک نایبالسلطنهنشین انگلستان شد.
از قیام سیپوی تا تشکیل کنگره ملی هند
پس از سلطه کامل انگلیس بر هند در 10 مه 1857 در منطقه «میروت» در شمال هند قیام سپاهیان آغاز شد. «سیپوی» لفظی بود که هندیها به سپاهیان اطلاق میکردند. از این رو به قیام سپاهیان قیام سیپوی گفته میشود که کمپانی هند شرقی انگلیسی سپاهیانی از مزدوران هند و مسلمانان برای امور نظامی به استخدام خود درآورده بود تا بتواند به کمک آنها امنیت مناطق تحت نفوذ کمپانی و همچنین نایب السلطنه نشینی هند را حفظ کند. اما شایع شدن این خبر که انگلیسیها از چربی گاو یا چربی خوک برای براق کردن تفنگهای خود استفاده میکردند از یک سو باعث خشم هندوها شد که گاو را مقدس میشمردند و از سوی دیگر مسلمانان که خوک را نجس میدانستند. از طرفی هندوها به این تصور که انگلیسیها میخواهند از برگزاری مراسم سنتی هندوها جلوگیری کنند و احتمالاً مردم را مجبور به قبول مسیحیت کنند، دست به قیام زدند و بعد از کشتن چهار هزار سرباز انگلیسی شهر دهلی را تصرف و بهادر دوم گورکانی را به رهبری خود انتخاب کردند. انگلیسیها که برای از میان بردن سلسله گورکانی و تصرف کامل هند دنبال بهانه بودند بهادرشاه دوم را دستگیر و به رانگون تبعید کردند و بعداً آخرین کانونهای مقاومتهای ملی که طرفداران تیپوصاحب را همچنان فعال نگه داشته بودند تصرف و طرفداران آنها را به شدت سرکوب کردند و در سال 1877 «دسیرائیلی» نخست وزیر بریتانیا عنوان امپراتوری هند را به ملکه ویکتوریا تقدیم کرد. از آن تاریخ به بعد هندوستان رسماً به مستعمرهنشین انگلستان تبدیل شد. ناگفته نماند قبل از آن کمپانی هند شرقی و روسای آن که از لندن انتخاب میشدند وظیفه حکومتی و دیوانی (اداری) برای خود در شبه قاره هند قائل بودند.
از بین این روسا افرادی نیز بودند که به عمران و آبادانی هندوستان کمک میکردند. یکی از آنها «دالهاوسی» بود که در فاصله سالهای 1856- 1848 اختیارات حکومتی را در دست داشت و به خاطر فعالیتهای عمرانی که در هند کرد، در تاریخ هندوستان به خوبی از او یاد شده است. این مرد در آبادی و ترقی هند بسیار کوشش کرد و با ایجاد خطوط تلگراف و خطوط راه آهن و ایجاد بنادر و راههای جدید آثار غیرمخرب تمدن غرب را در این کشور وارد ساخت و همواره میگفت عظمت بریتانیای کبیر در سعادتمند شدن هندوستان است. البته عناصر دیگری نیز در راه سازندگی هند چه در دوران استعمار و بعد از استقلال تلاشهایی را مبذول داشتند. آنها پارسیان و زرتشتیان مهاجر و ایرانینژاد بودند که بیشترین سهم را در ایجاد کارخانجات فولادسازی و ذوب فلزات در هند داشتند.
|